محل تبلیغات شما

عشق|غوغای عشق در دفتر عشق



یکی هست که همیشه حواسش به من هست

یکی هست که  همیشه دلواپس و بی قرار من است

یکی هست که از گذشته ها به فکر من بود آرامش من در دستان مهربانش بود

یکی هست که بی همتاست در کنار خدا برایم همه دنیاست، دلش به وسعت یک دریاست

مگر هست آغوشی مهربانتر از آغوش او، دستانی به گرمی دستان او، مگر هست عشقی به پاکی عشق او

مگر کسی جز او پیدا میشود که شب و روز به فکرت باشد و برای خوشبختی ات دست به دامن خدا باشد

یکی هست که همیشه هست در کنارم، در یادم ، در قلبم، در همه لحظات سخت زندگی ام. در دریای طوفانی، قایق نجاتم، در لحظه های غم، همدمی برایم، در لحظه های دلتنگی، رفیقی برایم

یکی هست به نام مقدس " مادر"


وقتی تپشهای قلبم تندتر از همیشه میزد
وقتی هر لحظه دلتنگ میشدم ، بی قرار و چشم انتظار
از آن لحظه فهمیدم که عاشقم
وقتی فکر بی تو بودن مرا عذاب میداد ،قلبم نوای با تو بودن سر میداد
وقتی تنها ستاره آسمان دلم تو شدی ، همه هستی ام ، تمام وجودم تو شدی
از آن لحظه فهمیدم که عاشقم
و عشق برایم فقط یک معنا میدهد ، عشق معنی تو را میدهد!
همه چیز تکرار میشود، روزها و شبها ، ساعتها و فصل ها ،
تنها چیزی که دیگه تکرار نمیشود عشق است!
عشق در قلبم یکیست ، جز تو در دلم هیچکس نیست!

همیشه وقتی بهت نگاه میکنم هیچ چیز برام توی این دنیا ، به اندازه چشمهای تو زیبا نیست
وقتی بغلت میکنم هیچ جا به گرمی آغوشت نیست ، وقتی میبوسمت ،
هیچ چیز به شیرینی لبهات نیست ، من با توام و هیچکس مثل تو نیست! تو برایم بهترینی عزیزم! دوستت دارم


گاهی دلم هوایت را میکند، گاهی دلت هوایم را میکند،
دلت میخواهد با من باشی ، دلم میخواهد در کنارم باشی !
گاهی من نیستم و تو دلتنگ ، گاهی تو نیستی من به دنبال بهانه ای قشنگ
دلت میخواهد به تو فکر کنم ، دلم میخواهد بدانی که همه لحظاتم با یادت سر میکنم
گاهی دلم آغوشت را میخواهد ، گاهی دلت بوسه ای میخواهد
و این احساسات میگذرد ، میرود، هم دلتنگی ها ، هم هوای عاشقی ها!
آنچه که همیشگیست ، عشق در قلبهای ماست،
به لطف عشق است که گهگاهی دلهایمان برای هم پر میزند!


با وجود تو زندگی زیباست، چه حالی خوبی به من میدهی ،
این سهم هر دوی ماست
وقتی که جز تو کسی در یاد و خاطرم نیست ، وقتی در کنار تو درگیر آرامشم
چه حال خوبی به من میدهی وقتی میخوانی
از نگاهم عشق را، وقتی حس میکنم در دلت دوستت دارم را.
این راه عاشقانه ماست
در کنارم باش ، تا تنها نشوم ، تا دوباره اسیر آدمهای بی وفا نشوم
مجنون تر از لیلا ، شیرین تر از فرهاد ، آنچنان که باران میشوید غمها را درونمان ،
طراوت میدهد به رویاهای عاشقانه مان و این یک شعر عاشقانه زیباست ،
عشقمان هدیه ای زیبا از سوی خداست


هوا ابری باشه ، بارون باشه و تو نباشی در کنارم
دلتنگی یعنی همین،  یعنی دلم لحظه به لحظه بی قرار اومدنت باشه
دلتنگی یعنی جای تو هیچکس رو نمیشه بغل کرد .
غروب باشه و جای تو در کنارم خالی
دلتنگی یعنی همین ، یعنی چشمام به در باشه و فقط جای تو در کنارم احساس بشه
دلتنگی یعنی اونقدر دلم گرفته باشه که بیام و از تو بنویسم ،
تا شایدآروم بشم اما از تو نوشتن دلتنگی هامو بیشتر میکنه
دلتنگی یعنی، تو این شعرو بخونی و بفهمی چشم انتظارتم
دلتنگی یعنی وقتی نیستی اون موقع میفهمم چقدر دوستت دارم.


تو میدانی دلم گرم است به بودنت ، به ساعتها در آغوش کشیدنت
دلم گرم است به حس شیرین طعم لبهایت ، دنیا را زیر پا میگذارم به خاطرت
تو میدانی حتی وقتی در کنارمی هم دلتنگت میشوم،
 آنگاه ببین وقتی نیستی دلم چه حالی میشود
دوستت دارم بلندترین شعر دنیاست که برایت میسرایم، شعری که بی پایان است
تو تمام آن چیزی هستی که از زندگی میخواهم ،هیچکس برای من، تو نمیشود
عشق تو یک اشتباه نبود، یک رویای عاشقانه در گذشته های پر از اشتباه من بود!
و اینک تو دیگر رویا نیستی ، تو هوایی هستی که همیشه در پی آن بودم
 تا در آن نفس بکشم و زنده بمانم


تو  عمریست همه خاطرات منی ، لحظه به لحظه نفسهای منی
تو مدتهاست همسفر قلب تنهای منی ، همیشه و همه جا در کنار منی
چگونه میتوان از تو گذشت آنگاه که بهانه ای برای زنده بودن منی
کدام راه را باید رفت که تو تا آخرش در کنارم باشی ، بگیر دستان خسته ام را
مرا با خود ببر ، شاید روزی آمده که تو سرپناهم باشی .
شاید روزی آمده که تو هم سهمی در با هم بودنمان داشته باشی
هم من میدانم که دوستم داری هم تو میدانی برای تو میمیرم،
من نبض عشق را میگیرم ، و به انتظار طلوع فردا مینشینم
تو انگار عمریست همه کس منی


در خلوت خودم نشسته ام ، فکر میکنم کمی خسته ام
تنهایی من شکل  آن گل پژمرده ، آن آشیانه ی بی پرنده است
تنهایی من شکل سایه ایست که در کنج حیاط افتاده
نه میسوزد دلم ، نه اشک میریزد از چشمانم ،
تنها حسرت هست که نقش میبندد در نگاهم
حسرت روزهایی که گذشت ، حسرت هم صحبتی با آدمهایی که رفتند.
چه مانده از  بازی زندگی ، من مانده ام و حسرت!
و خوشحالم از اینکه آن آدمها دیگر نیستند.
تنهایی من به وسعت دریاست ، اگر کمی آرامم چون که دلم پیش خداست


دل به دریا زدم و غرق تو شدم ، شدم چتری برایت در زیر باران
شدم همدمی برایت در آن حال پریشان
شدم مرحم دردهایت ، شدم عاشق چشمهایت
شدم شرابی تا مستت کنم ، آفتابی تا گرمت کنم ، آغوشی تا حست کنم
دل به دریا زدم و با تو یکی شدم ، دنیا را کنار گذاشتم ، با تو همسفر همیشگی شدم
من با تو دوباره زنده شدم ، نفس دادی به من ، همنفست شدم .
بیا ای عزیزتر از جانم ، بیا در آغوشم که دوباره دلتنگت شدم.
تا دل به دریا زدم ، نمیدانم چه شد که عاشقت شدم.


از خاطرات ، از گذشته هایمان چیزی باقی نمانده
جز حسرت  و یک دل شکسته!
تمام قصه ما خلاصه میشود در قلب بی وفای تو
من سخت ترین شبها را گذراندم و با
چشمهای پر از اشکم ، میخندیدم به عشقمان
آن زمان که قلبت برایم میتپید، قلب من از تپش افتاد
پس همان بهتر، اینک قلبم برای خودم میتپد
خسته ام ، دیگر نمیگویم که دل شکسته ام ، نمیخندم به گذشته ها
نمینویسم از خاطره ها ، به یاد نمی آورم آن لحظه ها
میخواهم در حال خودم باشم ، میخواهم برای یک بار هم که شده از عشق متنفر باشم
تو کاری کردی که حتی اگر روزی ببینمت دیگر نمیشناسمت!


دلم میخواهد در این حال گرفته ام به آغوشت پناه بیاورم

مرا دریاب.

اگر از یاد همه فراموش شوم، تنها در دل تو باقی بمانم

دلم میخواهد صدایم را بشنوی، در دلم آشوب و یک عالمه حرفایی است که به جا مانده

حرفهایی که هیچکس به پای شنیدنش ننشست

آرامش میخواهم ، کاش این قایق رها شود از دریای طوفانی

نیاز من این است سرم را بر روی قلبت بگذارم و ساعتها صدای تپشهایش را بشنوم

دلتنگ تماشای توام، بیا که عاشق دنیای زیبای توام

بیا که بی قرارم، گاهی خیره به عکسهایت، گاهی در حال قدم زدن درون رویاهای توام

مرا دریاب، دلشکسته ام، از تمام آدمها خسته ام

تو برایم یکی هستی  و من هم تنها، یکی را میخواهم.


زندگی ام از روزی آغاز شد  که با لبخند عاشقانه ات مرا به دنیای دیگری بردی
هر تکراری برایم تکراریست ، جز تکرار دیدن چشمهای تو
فرق تو این است که با همه دنیا فرق داری، و من هم عاشق همین تفاوت نگاه توام
دوستت دارم ، تنها حرفی که همیشه در دلم میماند
این را دلم خوب میداند ، که این کلام را تنها لایق تو میداند
ببین که قلبم مرا تا کجاها میکشاند ، مرا از کویر به دریا میرساند، این مثل یک رویا میماند
دوستت دارم ، ساده و کوتاه است ، اما در آن دنیایی است ، در قلبم با شنیدنش چه غوغایی است
گرچه من حتی فقط با لبخند تو همه دنیا را مال خودم میدانم


یک سو ، قاب عکسهایت
یک سو ، آینه ای که خودم را در آن میبینم
گاهی میروم به گذشته ها ، گاهی غرق میشوم در خاطره ها
این سو عشقی در دلم ، آن سو تنهایی است در کنارم
بهانه ای نیست دیگر ، باید سر کرد با نوازش های پر از درد دستهای تنهایی
هنوز هم هستی ، میشنوم بهانه هایت را، هنوز هم دوستت دارم
 روزی بود که میترسیدم بگویم دوستت دارم، امروز میترسم بگویی دوستم داری
که شاید این کلام برایت عادت باشد ، شاید هم
نباشی بهتر است ، اینبار تاریکی از آن مهتاب برتر است
بس که هر شب در رویای خودم در آغوشت میگیرم، تنم بوی عطر خیال تو میدهد
شک نکن ، هنوز برای تو میتپد این بازیچه کوچک در سینه ام.


دلم فریاد میخواهد ، پشت همین پنجره ، مانده ام تنها با خیالم
در حال رفتن مرا نمیدید، وقتی درد دل میکردم ، نمیشنید
وقتی اشک میریختم چشمانش را میبست ، به پای دردهایم نمینشست
دلم یک خیال راحت میخواهد، در کنج همین اتاق ، مانده ام در کنار همین چراغ
وقتی سهم من از با تو بودن تنهاییست ، پس چه سود دارد اشک ریختن برایت؟
تو نفهمیدی چه در دلم بود، و برای من چه بودی،وقتی شبها از فکر تو نمیخوابیدم تو کجا بودی؟
تا بوده ، همین بوده ، سهم من از عشق تو فریادی بوده که مدتهاست
در پشت حنجره ام اسیر است
نمیدانم درونش چیست. نمیدانم!


همه چیز را از من بگیر ، فقط مال من باش
نزدیکتر باش ، حتی از روحم ، از جانم ، بیا وتو خود من باش
در کنار تو بودن کافی نیست ، من میخواهم با تو یکی شوم
هرگز لحظه ای از یادم نمیروی ، تو تمام نمیشوی، تو همیشه برایم شروع یک
احساس دلنشینی، جز در قلب من جای دیگری نمینشینی
دست من نیست ، دلم تو را میخواهد، این عشق تو است که تنها در آسمان دلم میتابد
نه میخواهم لیلا باشی ، نه مجنونم ، نه دیوانه ام باشی ، نه بیمارم،
تو را همینطور که هستی میخواهم،
فقط یک شرط دارم، بگذار جای تو بمیرم تا در رویای عشقت تا ابد بخوابم.




بعضی وقتها فقط دلم میخواهد به چشمانت نگاه کنم
در آغوشت بگیرم و همه غصه ها را فراموش کنم
دلم میخواهد بیشتر از هر لحظه ای تو را حس کنم
سرم را بر روی شانه هایت بگذارم و قلبم را آرام کنم
بعضی وقتها دلم میخواهد ستاره باشم ، تا همه شب به من خیره شوی
گاهی دوست دارم دریایی باشم تا غرق من شوی
کاش میتوانستم خود عشق باشم تا فقط مال من شوی
بیشتر از  نفسهایم به تو نیاز دارم و بیشتر از این هوا ، دلم هوای تو میکند
بعضی وقتها فقط  دلم میخواهد در آغوش توبمیرم




شبیه آن پرنده که بالهایش را باز میکند در اوج آسمان ،
لذت میبرم از با تو بودن
مــــثال آن آهو که میدود در دشت و بیابان ،
می آیم به سوی تو را در آغوش کشیدن
شراب سرازیر میشود از جام و تو در جان منی،
باورش سخت است اما تو خود منی.
در وجود من هزاران تو زندگی میکنند،
اما باز هم هیچکس مثل دلت نیست!
مــــثل چشمهایت کسی نمیتواند مرا جادو کند،
دلم جز تو چیزی را نمیتواند از خدا آرزو کند
مثل آن لحظه ای که تماشایت میکنم تا فردا،
دوستت دارم ای عشق بی همتا



همین که صدایم را میشنوی برایم کافیست
هیچکس به اندازه تو به یاد من نیست
هیچکس مثل تو مرا نمیبیند ، یا صدای فریادم را نمیشنود
من تو را میبینم ،همه جا ، صدایت را میشنوم اینجا ،
هر لحظه میکنم دعا ، تا شیرین شود برایم همه لحظه ها
همین که هوایم را داری ، انگار که دنیا را به من دادی
تو همسفر این راه دشواری، بدون شک برایم بی همتایی
تو همان خدا یکتایی، تو تنها امیدم برای فردایی.


آغاز بی پایان عشق
آغازی دوباره
آغازی بی پایان
دوستت دارم . چند نقطه
بی انتهاست این دوست داشتن
بی پایان است این دلبستن ، محال است دلکندن
خیال است دل بریدن
چون این آغاز، بی پایان است ، جدایی ؟ نه عزیزم یک خواب و خیال است!
در خواب هم میبینم رویاهای عاشقانه ی با تو بودن را
شیرین است این خواب عاشقی ، چه برسد به لحظه های بیداری
نفسی دوباره
به عشق تو ای همنفس من
یک زندگی دوباره
بی خیال گذشته ها
تویی عشق اول و آخر من
میخواهم این باران، همین باران عشقت، تا ابد در قلبم بباره
اگر زندگی ،همیشه با تو بودن است ، دلم نمیخواهد هیچگاه بمیرم
اگر آن مردن ، از عشق تو مردن است ، دلم میخواهد در همین لحظه فدایت شوم
اگر عشق تلخ است ، شیرین است برایم این تلخی ها
وقتی تو آمدی محو شد در اتاق تاریکم ، آن تنهایی و احساس خستگی ها
وقتی تو آمدی باز شد پنجره ی روشنی ها
دیدم آسمان آبی را ، دیدم مظهر یکرنگی ها را
حس کردم عشق پاکی را ، عاشق شدم ،
دل بستم و مطمئن باش تا آخرش با تو هستم
آغازی دوباره، قلبم دیگر تنها نیست ، با تو جان گرفته است دوباره
آغازی بی پایان ، مرا از غروب عشق نترسان
طلوع عشق ما ، غروبی نخواهد داشت ،
قلب من با تو ، هیچ غمی نخواهد داشت


دفترم لبریز شده از احساسات
روز و شب شکر میکنم او را که تو را به من داد
عطر شعری که به عشقت نوشته ام فضای اتاقم را پیچیده
فکر کنم آسمان دیشب آخرین حرفم به تو ،را شنیده
که اینگونه ستاره باران کرده احساسات مرا ،
فدای آن کسی شوم که به این حال و روز انداخته مرا
فدای تو ، عزیزم نگفتی من بیشتر دوستت دارم یا تو؟
گفتی تو مرا بیشتر دوست داری ،
پس هنوز مانده تا باور کنی یک دیوانه را در قلبت داری
از دلتنگی تو ،اشک میریزد آرام آرام این دلم ،
خیالی نیست ، عاشقی دیگر همین است گلم
تو باش ، این اشکهایم فدای تو ، بی قراریها ، انتظار و سختی هایم به عشق یک لحظه در آغوش
گرفتن تو
به عشق یک لحظه دیدنت میگذرانم سالها را ، کسی چه میداند احساس درون قلب ما را ، کسی چه
میداند عشق ما چیست ، یا آن عاشقی که از عشق میمیرد هیچکس جز من و تو نیست!
هوا ، همان هواییست که تو دوست داری ، دلتنگی دیگر معنا ندارد وقتی که همدیگر را در قلب هم
داریم
آن گلی که آورده بودی برایم ، روبروی من است ، در کنار پنجره اتاقم
من که هر روز تو را میبینم کنار پنجره اتاقم
گل من ایستاده است در مقابل چشمانم
عطر تو عاشقانه پیچیده اینجا
احساس آرامش میکنم وقتی تو را میبینم ، تو در کنارمی ، در کنار پنجره، همینجا


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین جستجو ها