در خلوت خودم نشسته ام ، فکر میکنم کمی خسته ام
تنهایی من شکل آن گل پژمرده ، آن آشیانه ی بی پرنده است
تنهایی من شکل سایه ایست که در کنج حیاط افتاده
نه میسوزد دلم ، نه اشک میریزد از چشمانم ،
تنها حسرت هست که نقش میبندد در نگاهم
حسرت روزهایی که گذشت ، حسرت هم صحبتی با آدمهایی که رفتند.
چه مانده از بازی زندگی ، من مانده ام و حسرت!
و خوشحالم از اینکه آن آدمها دیگر نیستند.
تنهایی من به وسعت دریاست ، اگر کمی آرامم چون که دلم پیش خداست
اشتراک گذاری در تلگرام
تبلیغات
درباره این سایت